و باز هم من. زاهد. زنده. زخمی. زجری.
نمی دانم چرا و چگونه بازهم قلم انگشتانم را فراخوانده و محکوم به نوشتنم
نوشتن انچه که نباید.
اری.
البته قلم شکوه کنان ناله ها کرد.
از لاغری انگشتانم و از سردی نفسم.
بگذریم.
قلم قانون قلب را خوب می دونست.
تعداد ضربان انگشت بی روح.
من خودم را بارها اگهی کردم که گمشده.
منتها تنها یک نفر از من امار داشت.
و اون همون تپش های انتهایی بود.
یک دوست.
نه در عالم واقعیت
کــــــــاش.
دستم توان تایپ نداره ادامه بــــــعد.
سرگزشت من شعری برای طرفداران قدیمی من منه قدیم زاهد قنبری رومشکان
قلم ,انگشتانم ,یک ,بازهم ,زنده ,نفر ,نفر از ,از من ,یک نفر ,تنها یک ,منتها تنها
درباره این سایت